ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصر خسرو، در ۹ ذیقعده ۳۹۴ قمری (۳ سپتامبر ۱۰۰۴ میلادی، ۱۲ شهریور ۳۸۳ خورشیدی) در روستای قبادیان در بلخ در خانوادهٔ ثروتمندی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتند چشم به جهان گشود.
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار | بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر |
(اغبر = غبارآلود، مرکز اغبر = کره زمین)
در آن زمان پنج سال از آغاز سلطنت سلطان محمود غزنوی می گذشت. ناصر خسرو در دوران کودکی با حوادث گوناگون روبرو گشت و برای یک زندگی پرحادثه آماده شد: از جمله جنگهای طولانی سلطان محمود و خشکسالی بی سابقه در خراسان که به محصولات کشاورزان صدمات فراوان زد و نیز شیوع بیماری وبا در این خطه که جان عدهٔ زیادی از مردم را گرفت.
ناصر خسرو از ابتدای جوانی به تحصیل علوم متداول زمان پرداخت و قرآن را از بر کرد. در دربار پادشاهان و امیران از جمله سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی به عنوان مردی ادیب و فاضل به کار دبیری اشتغال ورزید و بعد از شکست غزنویان از سلجوقیان، ناصر خسرو به مرو و به دربار سلیمان چغری بیک، برادر طغرل سلجوقی رفت و در آنجا نیز با عزت و اکرام به حرفه دبیری خود ادامه داد و به دلیل اقامت طولانی در این شهر به ناصرخسرو مروزی شهرت یافت.
نکوهش مکن چرخ نیلوفریرا | برون کن ز سر باد و خیرهسری را | |
بری دان از افعال چرخ برین را | نشاید ز دانا نکوهش بری را | |
چو تو خودکنی اختر خویش را بد | مدار از فلک چشم نیکاختری را | |
به چهره شدن چون پری کی توانی | به افعال ماننده شو مر پری را | |
درخت ترنج از بر و برگ رنگین | حکایت کند کله قیصری را | |
سپیدار ماندهست بیهیچ چیزی | ازیرا که بگزیده او کمبری را | |
درخت تو گر بار دانش بگیرد | بهزیر آوری چرخ نیلوفری را | |
نگر نشمری ای برادر گزافه | به دانش دبیری و نه شاعری را | |
تورا خط قید علوم است و خاطر | چو زنجیر مر مرکب لشگری را | |
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی | یکی نیز بگزیده خنیاگری را | |
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند | سزد گر ببری زبان جری را | |
به علم به گوهر کنی مدحت آنرا | که مایهست مر جهل و بدگوهری را | |
پسند است با زهد عمار و بوذر | کند مدح محمود مر عنصری را | |
من آنم که در پای خوکان نریزم | مر این قیمتی دُر لفظ دری را |